مانتو پانچ، شلوار گت دار، روسری ساتن مشکی و صندل های زندایی که یک سایز برایم بزرگ تر بود و این ترکیب فاجعه که انگار به تنم زار میزد را به خودم پوشاندم و صورتم را شسته  نشسته جواب اسنپی ِ پراید سفید با پلاک « ط ۲۱ » را دادم و به سرعت برق و باد خودم را جلوی ماشین رساندم و سلامی با زور به راننده تحویل دادم . 

نگاه متعجبش را اما تحویل نگرفتم و وسایلشان را توی ماشین جا دادم و بوس فرستادم و خدافظی کردم . اما ترجیح دادم جای نگاه کردن به ماشین تا محو شدنش بروم بالا تا بیشتر مایه شادی بقیه نشوم . 

اسنپ را که چک کردم، ساعت ۷ مامان رسیده راه آهن . ولی ساعت بلیطش , ۸ است.  تهران اینطوری است که اگر یک ربع زودتر به سمت مقصد حرکت کنی یک ساعت زودتر میرسی و اما اگر پنج دقیقه دیرتر حرکت کنی ۱ ساعت و نیم دیرتر از موعد به مقصد میرسی .

حالا بگذریم ازین مسائل. زجر آور است که هر چه از این شانه به آن شانه میچرخم تا دوباره بخوابم، فایده ندارد . انگار نه انگار روز است و  اشعه های خورشید تقریبا خودشان را کف خانه پهن کرده اند و رو به زردی بیشتری میروند.

راستی مگر فکر و خیال و ازین شانه به آن شانه شدن ، دلتنگی و چند چیز دیگر برای شب و تاریکی نبود ، آفتاب از کدام طرف در آمده که دلتنگی و فکر و خیال ِ شب جای خودش را به روشنی روز داده  ؟


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

روستا سفال و صنایع دستی لالجین تکِ خانه ی کوچکِ من فیلم-اهنگ-سریال رزین سختی گیر دانلود جدید ترین آهنگ ها رمان نویسی Ozani تدریس خصوصی و آموزش آیلتس و زبان انگلیسی